لیلی کریمی

اثر و نقش آيينه از نگاه بزرگان مان

8
چهارشنبه, 11 تیر 1404

عرفان کهن ایرانی، آیینه تنها یک شیء نیست؛ تمثیلی‌ست از دل، آگاهی، و ظرفیت درک حقیقت.

در ادامه، با نگاهی به اندیشه‌های مولانا، عطار، حافظ و حکمت ایرانی، آیینه را از منظر عرفان برایت چنین شرح می‌دهم:



 آیینه در عرفان ایرانی: دلِ صیقل‌خورده‌ای برای رؤیت حق

در عرفان ایرانی، آیینه نماد “دل انسان” است؛
دل، وقتی از زنگار هوا و هوس و خودبینی پاک شود،
همچون آیینه‌ای صاف، بازتاب‌دهنده‌ی نور حقیقت و جمال الهی می‌شود.

مولانا می‌گوید:

دل تو آینه‌ست، زنگار از او پاک کن
تا شود پیدا در آن، آن نقش جان‌افزای دوست

در این نگاه، آیینه نه تنها بازتابنده‌ی ظاهر، بلکه کاشف حقیقت درون است.
هر چه دل صاف‌تر، آگاهی ژرف‌تر؛ و هر چه زنگار بیش‌تر، غفلت و جدایی بیش‌تر.



 آیینه و بی‌خودی

آیینه در عرفان، نه چیزی از خود دارد، نه چیزی برای خود نگه می‌دارد.
همین «بی‌خودی» و «بی‌رنگی»، آن را شایسته‌ی نشان دادن حقیقت می‌کند.
چون آیینه خود را نمی‌بیند، همه چیز را همان‌گونه که هست، بازتاب می‌دهد—بی قضاوت، بی فریب.

 چنان‌که حافظ گوید:

آیینه‌ی سکندر جام جهان‌نما بود
یـا بـه نـگاه فـرخـت یـاری، از آن صفا بود



 آيينه، ابزار سلوک

در سلوک عرفانی، دل صیقل‌یافته چون آیینه‌ای می‌شود که سالک در آن “رخ یار” را می‌بیند.
سالک راه حق، دل خود را چون آیینه پاک می‌کند تا تجلیات نور الهی را در آن ببیند.
و در نهایت، آیینه به محل تجلی اسما و صفات الهی تبدیل می‌شود.



نتیجه:

در عرفان کهن ایرانی،
آیینه، دل انسان است؛
وقتی از خود خالی می‌شود، از حق پر می‌شود.
وقتی زنگار را می‌زداید، رخ دوست را در خود می‌نمایاند.

یک دیدگاه بنویسید

اشتراک گذاری با